بدشانسیهای زن جوان در شوهر کردن ؛ هر دو شوهرم تبهکار حرفهای از آب درآمدند | میخواست من و فرزندانم را آتش بزند
تاریخ انتشار: ۱۴ آبان ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۰۳۲۵۲۶
به گزارش همشهری آنلاین، زن ۲۶ ساله در حالی که نوزاد ۲ ماههای در آغوش داشت و برای گریز از رفتارها و تهدیدهای هولناک شوهرش به قانون متوسل شده بود درباره سرگذشت تاسفبار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در خانوادهای ۵ نفره و در یکی از شهرهای مرزی خراسان رضوی به دنیا آمدم.
پدرم اگرچه زمینهای کشاورزی داشت، اما از طریق حرفه خیاطی روزگارش را میگذراند تا اینکه به پیشنهاد یکی از مشتریانش به فروش مواد مخدر روی آورد و خیلی زود کارگاه کوچکش را تعطیل کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
من هم تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم و بعد از آن مراقب خواهر کوچکترم بودم تا مادرم که در خانههای مردم کارگری میکرد از سر کار بازگردد. در این شرایط مدام از سوی اطرافیان و همسایگان به خاطر پدرم که در زندان بود، تحقیر میشدم تا اینکه در ۱۵ سالگی عاشق پسر همسایه شدم.
هوتن هم ۲ ماه بعد از ارتباط پنهانی به خواستگاریام آمد، ولی مادرم به شدت با ازدواج ما مخالفت کرد چراکه همه اهل محل او را جوانی بدنام و دزدی سابقهدار میدانستند که به هیچکس رحم نمیکند. ولی من که در آن سن و سال هیجانی قرار داشتم به ازدواج با او اصرار کردم و مدعی بودم که او بعد از ازدواج دست از این کارهای زشت برمیدارد.
بالاخره مادرم رضایت داد و من و هوتن ازدواج کردیم. او با ابراز علاقه به من ادعا میکرد بعد از ازدواج هر چیزی که بخواهم برایم تهیه میکند و نمیگذارد در زندگی سختی بکشم. من هم که از تحقیرهای دیگران به خاطر جرم پدرم خسته شده بودم بیشتر از گذشته به هوتن دل بستم، اما هنوز ۲ ماه از آغاز زندگی مشترک ما نگذشته بود که هوتن به جرم سرقت روانه زندان شد. در این شرایط مادرم تلاش کرد طلاق مرا بگیرد، ولی هوتن با سپردن وثیقه از زندان آزاد شد و مرا با خودش به تهران برد. در واقع با چربزبانیهایش مرا فراری داد.
خلاصه یک ماهه دخترم را باردار بودم که به مادرم زنگ زدم و با ابراز پشیمانی به خانه بازگشتم. هنوز ۳ماه از این ماجرا نگذشته بود که هوتن محکوم شد و به زندان رفت. درطول ۱۰ سال زندگی مشترک او فقط یک سال در کنار من بود، ولی متاسفانه هنگامی که به مرخصی آمد من دومین فرزندم را هم باردار شدم. این در حالی بود که مخارج من و فرزندم را مادرم پرداخت میکرد تا اینکه سال گذشته کارد به استخوانم رسید و از شوهر تبهکارم طلاق گرفتم چراکه او در زمان مرخصی هم به جرم سرقت دستگیر شد.
چند ماه بعد از طلاق، برادر یکی از ساکنان مجتمع مسکونی مرا خواستگاری کرد. من هم با او ازدواج کردم. اکبر هم دو بار ازدواج کرده و جدا شده بود، اما وقتی وارد زندگی او شدم تازه فهمیدم که او هم مردی سابقهدار است و نه تنها همسرش حکم جلب او را دارد، بلکه تحت تعقیب پلیس هم هست.
این در حالی بود که من در همان ماه اول زندگی مشترک پسرم را باردار شدم و نتوانستم طلاق بگیرم. در همین حال اکبربه شدت مرا کتک میزند و بدرفتاری میکند تا جایی که یک روز چهارلیتری بنزین را به خانه پاشید و قصد داشت من و فرزندانم را به آتش بکشد که من از خانه فرار کردم. ولی او دست از تهدید و رفتارهای وحشتناک خود برنمیدارد و حتی مادرم را هم تهدید به قتل میکند. به همین خاطر به قانون پناه آوردهام تا چارهای بیابم.
به دستور سرهنگ قاسم همتآبادی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و اقدامات مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
کد خبر 804623 منبع: خراسان برچسبها خبر مهم ازدواج - طلاق خانواده حوادث ایرانمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: خبر مهم ازدواج طلاق خانواده حوادث ایران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۰۳۲۵۲۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نجاتم دهید، دیگر به پایان خط رسیدهام!
به گزارش همشهری آنلاین، زن ۲۷ ساله در حالی که بیان میکرد دیگر به آخر خط رسیدهام، اشکریزان به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: آخرین فرزند خانوادهای ۸ نفره هستم. در یکی از شهرکهای اطراف مشهد و در خانوادهای به دنیا آمدم که از نظر اجتماعی و اقتصادی وضعیت خوبی نداشتیم.
هنوز خردسال بودم که پدرم در یک سانحه رانندگی از دنیا رفت و روزهای سخت و تلخ زندگی ما شروع شد. از آن روز به بعد مادرم در زمینهای کشاورزی کارگری میکرد و زمانی که خسته و کوفته به خانه میرسید باید امور خانه را هم انجام میداد.
مادرم اگرچه سعی میکرد چهره خود را شاد و خندان نشان دهد ولی من میدانستم که چه غوغایی در روح و روانش برپاست. در همین حال برادرانم ترک تحصیل کردند تا کمکخرج خانواده باشند ولی هرکدام از آنها هم درگیر مشکلات و گرفتاریهای شخصی خودشان شدند و مادرم همچنان کارگری میکرد.
من هم که به صورت مادرزادی و از ناحیه پا دچار معلولیت جسمی بودم، اعتماد به نفس پایینی داشتم و تلاش میکردم از چشم دوستان و نزدیکانم دور بمانم تا مورد تمسخر قرار نگیرم. این حقارت را کاملا در مدرسه با همه وجودم احساس میکردم و از نگاههای همکلاسی هایم زجر میکشیدم.
فرار زن جوان از دست مرد شیطانصفت | مرا به بیابانهای اطراف شهر کشاند و... بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش | ۲۰ بار مچ شوهرم را با زنهای غریبه گرفتمبا این شرایط نتوانستم ادامه تحصیل بدهم و در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم. با آنکه در سن نوجوانی قرار داشتم و در رویاها و آرزوهای خودم به سر میبردم، راهی بازار کار شدم تا حداقل مخارج خودم را تامین کنم. اینگونه بود که در یک لباسفروشی در اطراف میدان ۱۷ شهریور مشهد کاری پیدا کردم و به عنوان فروشنده مشغول کار شدم.
هنوز ۲ ماه از آغاز کارم نمیگذشت که با آرمان آشنا شدم. وقتی دیدم پسری نسبت به من مهر میورزد و جملات زیبای عاشقانه بر زبان میراند، شیفته او شدم چراکه محبت را در او جستجو میکردم و به چیز دیگری نمیاندیشیدم. وقتی دیدم او به من که دختری معلولم توجه میکند، همه وجودم لبریز از عاطفه شد.
چند سال بود که با آرمان ارتباط داشتم و بیشتر روزها را با او درپارکها و سینماها قرار میگذاشتم. وقتی خانواده آرمان در جریان این عشق خیابانی قرار گرفتند، او را از خانه طرد کردند. آرمان هم که در یک فروشگاه شاگرد بود، خانه کوچکی را در حاشیه شهر اجاره کرد و ما با همه مخالفتها با یکدیگر ازدواج کردیم. اگرچه نتوانستم مانند خیلی از دختران لباس عروسی بر تن کنم و با جشن و شادی پا به خانه بخت بگذارم، اما همین که ازدواج کرده بودم از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم.
صاحبکارم چون به بهانههای مختلف به فروشگاه نمیرفتم، مرا اخراج کرد و من برای کمک به مخارج زندگی امور مربوط به نظافت ساختمانها را انجام میدادم.
آرمان که مصرف تفریحی مواد مخدر و سیگار را از همان اوایل جوانی شروع کرده بود، خیلی زود و بر اثر معاشرت با دوستان ناباب در حاشیه شهر به یک معتاد حرفهای تبدیل شد و مرا هم آلوده کرد. با آنکه پسرم تازه به دنیا آمده بود، هر چه دو نفری کار میکردیم باز هم نمیتوانستیم هزینههای اعتیادمان را تامین کنیم.
وقتی به چشمان زیبای فرزندم نگاه میکردم از خودم متنفر میشدم که چرا نباید غذای مناسبی بخورم و فرزندم را اینگونه ضعیف نبینم. خیلی دلم به حال نوزاد شیرخوارهام میسوخت به همین دلیل بارها تصمیم گرفتم از چنگ این هیولای سفید (شیشه) فرارکنم ولی مانند کبوتری خانگی دوباره بر بام مواد افیونی لانه میساختم و روزهای نکبتبار را تکرار میکردم و نابودی آیندهام را به چشم میدیدم. این بود که به کلانتری آمدم تا شاید راهی برای نجات خودم بیابم.
با دستور ویژه سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفای مشهد) راهکارهای قانونی و اقدامات روانشناختی برای نجات زن جوان از منجلاب اعتیاد در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.